Navid Ganji

تاملی بر سه گاه معمار ، کارفرما و کاربر

این مطلب در شماره 11 دو هفته طراح امروز منتشر شده است

روبنده ، قبا و جبه ، کلاه معروف ِ قجری ، رضا خان ،لباس متحد الشکل ، کلاهِ فرنگی ، آتاتورک ، کلاهِ شاپو ، محمد رضا پهلوی تازه از فرنگِ فرانسوی زبان برگشته ، مجلات و ژورنال های غربی ، رفرنس ، کروات ،انقلابِ سفید ، مهاجرت به تهران ، سیاستِ حکومتی ، پیراهن های یقه باز با شلوار های پاچه گشاد  ، انقلاب اسلامی ایران ، مد انقلابی ، ساده زیستی ،  جنگ تحمیلی ،غرب بی غرب! ، پیراهنِ ساده با کت های سبزِ جنگی ، دورانِ سازندگی ، فیلم های قاچاقِ هالیوودی و هندی ، دورانِ اصلاحات ، وارداتِ البسه خارجی ، تی شرت ، جین تنگ ، دیگر سبیل اهمیت قبل را نداشت ، اینترنت ، تخول سریع ، تهران بزرگ تر میشود ، شمال ِ شهر، لباس مارک دار ، پایین شهر ، پیراهن و شلوارِ ساده  و ناگهان  مترو همه چیز را در هم میریزد .

ایران سرزمینی است با چند ده قوم متفاوت با فرهنگ ، هنر و اعتقاد و سبک زندگیِ مختص به خود که این امر این کشور را به لحاظ ِ داشتنِ اقلامِ گوناگونِ فرهنگی و مشخصه های منبعث از آن به  خودی خود با بسیاری از ملت های همگون به لحاظِ سبقه فرهنگی و هنری همچون ژاپن بلا تشبیه میکند . معماری که یکی از هنر های هفتگانه بصری است نیز از این قاعده مسنثنی نبوده و به طور مستقیم زائییده فرهنگ و سبک زندگی سه راسِ مثلث درگیر در پروژه است که ما نام آنها را در اینجا تلویحا کارفرما ، معمار و کاربرِ ساختمان یا اثر مربوطه میگذاریم ؛ از این رو به نظر میاید گذری بر مقوله چگونگی تاثیر سبک زندگی بر معماری حاصل از آن که بسته به موفقیت یا عدم موفقیت آن در اینجا معماری خوب نامیده میشود ، چندان خالی از لطف نیست.

بررسی چگونگی تاثیر فرهنگ _سبک زندگی_ بر به وجود آمدنِ یک معماری یا به تعبیری یک معماری خوب به عنوان آنچه که سه راس مثلث نامبرده را راضی از اتفاقِ حاصله مینماید ، به خودی خود یک مسئله چند بعدی با مشخصه های متعدد است که برای سادگی فهم و گذر از تئوری های نه چندان کاربردی در این زمینه ، نیم نگاهی بر نوستالژی های کودکی و خانه هایی بیاندازیم که هنوز که هنوزه شیشه های رنگی و پیچ و ماپیچ های فراوانی که به سبب ایجاد محرمیت و هزار و یک دلیلِ منبعث از فرهنگِ ایرانی درخانه ایجاد شده بود و کوبه هایی که حتی فرکانسِ صدایشان مبینِ جنس مخاطبِ پشتِ در بود، ازناخداگاهِ فرهنگیمان بیرون نرفته و به صورت اغراق شده ای در ذهنمان میخکوب شده است. در این باب ، همسانِ بسیاری از مدعیانِ معماری ایران که نامشان با سبکِ زندگی حاصل از مولفه های سیاسی گره خورده میتوان بسیار سخن گفت که چگونه میتوان از این نوستالژی در زندگی امروز که حاصلِ چند ده واقعه و تحول فرهنگی از گذشته تا به کنون است بهره گرفت ، اما سوالِ اصلی ما در میان کالبد دو سکونتگاهی مطرح است که با بودجه ای یکسان و الفبایی مشخص ، ظاهری متفاوت از آن دو پدیدار میشود !

پاسخ این سوال را میبایست از اندکی قبل تر و موازی با زمانی جستجو کرد که آخرین سلطان قجری برای همیشه در حالِ ترکِ کاخِ صاحبقرانیه بود تا کشور برای یک تحولِ سریع در مقیاس های بد یا خوب آماده گردد ، تحولاتی که به سببِ سیاست های حکومتی ، رفرنس شدنِ رسانه های غربی ، افزایش تبادلاتِ فرهنگی ، افزایش مهاجرت به شهر ها، وقوع مد انقلابی ، جنگ ، دوران سازندگی و تحولاتِ اصلاح طلبانه منتهی به آن یکی پساز دیگری سبک زندگی در ایران و به دنبال آن ، هنر و معماری را دچارِ فراز و فرود های بسیاری کرد که حاصلِ کشمکشِ پیاپیِ نیاز ها و پاسخ های جدید در جامعه بود ، که مسئله معماری و حتی عناصر دکوراتیو داخل آن نیز جدا از این مسئله نبوده و دستخوشِ تغییراتِ متعدد شدند.

در کنار همه این موارد توسعه شهر ، ورودِ بی حساب و کتابِ مهاجران به کلانشهر ها و به تبع آن وارد شدن توشه های مختلف فرهنگی در عرصه زندگی پدیده چند فرهنگی را در عرصه شهر پدیده آورده و در نتیجه هر مهاجر سعی در استفاده از توشه فرهنگی خود در سطح شهر داشتند که در برخورد با معمارانِ ناگاه به آن و دانش و تکنیک هایی متفاوت در این عرصه ، و البته با در نظر گرفتن نداشتن پول کافی برای تطابق خواسته آنها از سکونتگاه مورد نظرشان با بستر آن شهر ، سکونتگاه هایی را همچون حلبی آبادی های اطراف تهران پدید آورد.

راس نخست_کارفرما_ این رشد سریع و افزایش امکانات شهری که منتج به سهولت رفت و آمد در شهر شد ، زمینه را برای تبادل هرچه بیشتر فرهنگ های غالبِ شهری آماده کرده و در کنار امتیازات مثبتش ، تیر خلاص را بر سبکِ زندگی مردم زده و در نتیجه کاریکاتور هایی سه بعدی به نام ساختمان به عنوان یکی از نتایجش پدید آمد . تصور کنید یکی از آن سه راس مثلثی که پیش تر از این گفتم ، یعنی کارفرمایی از قوم و نژادی متفاوت با رویکرد ها و نوستالژی های مختصِ خود میباشد که البته از قضا پیش تراز این نیز یکی از همان رزیدنس هایی که معمار برنده و نه لزوما موفقِ امروز تهران با توجه به شناخت از مردم ساخته را دیده و میخواهد همسانِ آن را در منطقه ای دیگر با مشخصه هایی متفاوت بسازد . او که سرمایه کافی و لازم را برای استخدام ِ همان معمار حاذق نداشته و پولش به سنگ ها و جزئیاتِ خاص سرستون های رومی نمیرسد ، عزم راسخ خود را  برای کپیِ آنچه که یک “معماری خوب ” میپندارد به کار میگیرد و دست به کار میشود و یک کاریکاتور جدید از نمای به اصلاح رومی در سطح  شهر خلق مینماید تا بتواند در “مارکتِ آن معمار برنده”  آن را بفروشد.

راس دوم_معمار _ از طرفی دیگر در نقطه ای از کلان شهر مذکور ، گروهی از معماران در حالی که به تازگی از سفرِ فرنگ برگشته و اندیشه های کولهاس را ضمنِ تحلیلِ نقطه به نقطه آثار او موردِ ستایش قرار میدهند ، در حالِ گفتگو درباره هویت گمشده معماری ایران و احیاء آن از طریقِ هنر برای هنر ؛ معماری برای پیشرفت  هستند تا بابی باز شود و ژورنالی چاپ شده و رسانه های مذکور آن را مزمزه نمایند تا بلکه فرجی شود و در این اوضاعِ خرابِ ساختمان سازی ، پروژه ای حکومتی بگیرند ؛ غافل از آنکه جز آنچه که در تئوری گفته شد ،تفاوتِ افکار و عقاید ِ معمارِ نامبرده با کارفرمای مذکور و از قضا ناآگاه به مسئله معماری به دلیل نوع نگرش آن دو از زمین تا آسمان است .

راس سوم_کاربر_حال سوال اینجاست که کاربران ساختمان به عنوان استفاده کنندگان اصلی و نهایی آن ، در کجای این معادله فرهنگی قرار گرفته و چگونه این همه تناقض در میان فرهنگ و نوع نگرشِ کارفرما و معمار را در جهتِ نیاز های خود برای داشتنِ سکونتگاهی مطابقِ عقاید و آسایش خود حل میکند!؟

پیام بگذارید